هيدگر و ريكور دو تن از فيلسوفان مهم در حوزهي پديدارشناسي و هرمنوتيك هستند و هر يك به نحو بديعي ميان اين دو حوزه پيوند برقرار نمودهاند. نحوهي بحث دربارهي خودفهمي در تفكر هر دو فيلسوف، متأثر از نحوهي برقراري اين پيوند است. ريكور راه طولاني تحليل معناشناختي زبان را جايگزين راه كوتاه تحليل دازاين در انديشهي هيدگر ميكند. وي مخالف هرگونه هستيشناسي مستقيم است و هستيشناسي را تنها از طريق تأويل نمادها و نشانههاي زباني امكانپذير ميداند. وي بر اين باور است كه در هستيشناسي هيدگر، عقب رفتن به سوي بنياد امكانپذير است، اما اين هستيشناسي از بازگشت به مسألهي معرفتشناسيِ مربوط به علوم انساني عاجز است. با وجود تفاوت نحوهي رويكرد دو فيلسوف در مبحث خودفهمي، ما تلاش ميكنيم به وجوه اشتراكي در آراء آن دو دست يابيم و ميان نظرات آنها گفتگو برقرار كنيم. فرضيهي اصلي ما اين است كه خودفهمي در انديشهي دو فيلسوف در افقهاي زمان، زبان و ديگري محقق ميگردد. هدف ما اين است كه بر اساس نقاط اشتراك، ميان هستيشناسي هيدگر و معرفتشناسي ريكور، پيوند برقرار نماييم. نشان خواهيم داد كه خودفهمي در اين افقها، داراي ويژگي استعاري، روايي و كنشمندي است. استدلال خواهيم نمود كه نحوهي خودفهمي بر نحوهي خودبودگي تأثيرگذار است و بر اين اساس، ساختار "خود" نيز داراي ويژگي استعاري، روايي و كنشمندي است. نتايج حاصل از اين بحث اين خواهد بود كه براي معرفتشناسي ريكور، مبنايي هستيشناختي در ساختار "خود"، ترسيم ميكنيم. استعاره، روايت و كنش، اموري تفسيرپذير هستند، بنابراين "خود" با برخورداري از اين ويژگيها، از طريق تفسير به فهم خويشتن دست مييابد. بنيان اين تفسيرپذيري، نحوهي وجود خود است. تبيين ساختار خود بر اساس اين ويژگيها، ميتواند توجيه كنندهي، خلاقيت، ابداع، پويايي و تغييرپذيري در هستي "خود"، نسبتها و كنشهايش باشد. به علاوه خودفهمي، نوعي خودتحققبخشي خواهد بود و امري تماميتنيافته است. به اين ترتيب، اين نحوهي هستيشناسي، به دليل اثبات تفسيرپذيري خود و خودفهمي، در پاسخ به مسائل هرمنوتيكي بيثمر نخواهد بود، بلكه مبنا و امكانپذيري آنها را به دست ميدهد. به نظر ميرسد بر اساس بحث دربارهي خود و خودفهمي، ميتوان گفت ميان هستيشناسي و معرفتشناسي دوري هرمنوتيكي وجود دارد، به نحوي كه در اين نسبت متقابل، مرز ميان آن دو محو ميگردد.
كلمات كليدي: پديدارشناسي هرمنوتيكي، خود، خودفهمي، هيدگر، ريكور.